جیمین فیک زندگی پارت ۴۱#
جیمین فیک زندگی پارت ۴۱#
ویو ات
جلسه تموم شد . توی اتاق داشت چایی میخوردم که جیمین هم اومد اما من بهش توجه نکردم .
از اتاق اومدم بیرون جلسه ها خیلی خسته کننده بود برای همین رفتم قدم بزنم. بیرون یع بستنی شکلاتی مورد علاقم رو گرفتم و قدم میزدم که یه دختر خیلی اشنا رو دیدم. بهش خیره بودم. نگاه های سنگینم رو روی خودش حس کرد و برگشت سمت من . از دیدنش تعجب کردم اما اون ریلکس بود انگار میدونست که ما اینجام، اومد سمتم
النا: به به ات خانم چه عجب دیدیمت
ات: تو اینجا چیکار میکنی
النا: این رو من باید ازت بپرسم
ات: من اینجا کار میکنم
النا: خب عشق منم اینجا کار میکنه
ات: جین
النا : نه جیمین
ات: جیمین ؟ اون ازت متنفره
النا: نه اتفاقأ خیلی هم خوبیم باهم
امکان نداره. امکان نداره جیمین این هرزه رو دوست داشته باشه
ات: خب به من چه چرا داری به من میگی
النا: اومدم بگم که انقدر دور و بر جیمین نپلک اون مال منه
ات: هر کاری دوست داری میکنم تو هم پشم جیمین نیستی که جلوم رو بگیری
بی توجه بهش از کنارش رد میشدم که با حرفش ایستادم
النا: جیمین با دختری میمونه که میتونه بچه دار بشه نه با تو که نمیتونی حامله بشی
ات: ...
النا: پس حتی اگه جیمین برات مهمه باید ازش دور باشی چون تو نمیتونی برای جیمین بچه بیاری
حق با النا بود. من نمیتونم بچه دار بشم .
از اونجا دور شدم رفتم سمت ماشین و رفتم خونه. بغض گلوم رو خیلی اذیت میکرد . بدون توجه به کسی رفتم رو تخت و از اونجایی که خیلی خیته بودم خوابیدم
فردا صبح
بیدار شدم با موهای بهم ریخته . امروز واقعا حوصله نداشتم برای همین سریع اماده شدم و رفتم شرکت. دیروز بی خبر رفته بودم.
داخل شرکت بودم که جیمین رو دیدم . حرف های النا تو سرم پخش میشد . بغضم گزقت که متوجه بغضم شد اومد سمتم
جیمین: ات حالت خوبه دیروز کجا بودی
دیگه تحمل نکردم و اشکام سرازیر شد . جیمین وقتی گریم رو دید بیشتر نگران شو با دستاش محکم من رو گرفت و با انگشتش رو گونه ام میکشید و اشک هام رو پاک میکرد و با دستش صورت و موهام رو نوازش میکرد که دستش رو پس زدم .
ات: لطفا بهم نزدیک نشو
جیمین: چرا ؟ من میخوام...
ات : نه تو نباید پیش من باشی چون من ...
با اومدن مانلی ( مانلی همون مانی هست که اسمش از این به بعد تغییر کرده و ایده ی خودتون بوده. ) حرفم قطع شد
مانلی : باید زودتر از اینجا بریم ...
(مانلی اسلاید دوم)
.
.
.
امیدوارم خوشتون بیاد و حمایت کنید و از اسم مانلی خوشتون بیاد
ویو ات
جلسه تموم شد . توی اتاق داشت چایی میخوردم که جیمین هم اومد اما من بهش توجه نکردم .
از اتاق اومدم بیرون جلسه ها خیلی خسته کننده بود برای همین رفتم قدم بزنم. بیرون یع بستنی شکلاتی مورد علاقم رو گرفتم و قدم میزدم که یه دختر خیلی اشنا رو دیدم. بهش خیره بودم. نگاه های سنگینم رو روی خودش حس کرد و برگشت سمت من . از دیدنش تعجب کردم اما اون ریلکس بود انگار میدونست که ما اینجام، اومد سمتم
النا: به به ات خانم چه عجب دیدیمت
ات: تو اینجا چیکار میکنی
النا: این رو من باید ازت بپرسم
ات: من اینجا کار میکنم
النا: خب عشق منم اینجا کار میکنه
ات: جین
النا : نه جیمین
ات: جیمین ؟ اون ازت متنفره
النا: نه اتفاقأ خیلی هم خوبیم باهم
امکان نداره. امکان نداره جیمین این هرزه رو دوست داشته باشه
ات: خب به من چه چرا داری به من میگی
النا: اومدم بگم که انقدر دور و بر جیمین نپلک اون مال منه
ات: هر کاری دوست داری میکنم تو هم پشم جیمین نیستی که جلوم رو بگیری
بی توجه بهش از کنارش رد میشدم که با حرفش ایستادم
النا: جیمین با دختری میمونه که میتونه بچه دار بشه نه با تو که نمیتونی حامله بشی
ات: ...
النا: پس حتی اگه جیمین برات مهمه باید ازش دور باشی چون تو نمیتونی برای جیمین بچه بیاری
حق با النا بود. من نمیتونم بچه دار بشم .
از اونجا دور شدم رفتم سمت ماشین و رفتم خونه. بغض گلوم رو خیلی اذیت میکرد . بدون توجه به کسی رفتم رو تخت و از اونجایی که خیلی خیته بودم خوابیدم
فردا صبح
بیدار شدم با موهای بهم ریخته . امروز واقعا حوصله نداشتم برای همین سریع اماده شدم و رفتم شرکت. دیروز بی خبر رفته بودم.
داخل شرکت بودم که جیمین رو دیدم . حرف های النا تو سرم پخش میشد . بغضم گزقت که متوجه بغضم شد اومد سمتم
جیمین: ات حالت خوبه دیروز کجا بودی
دیگه تحمل نکردم و اشکام سرازیر شد . جیمین وقتی گریم رو دید بیشتر نگران شو با دستاش محکم من رو گرفت و با انگشتش رو گونه ام میکشید و اشک هام رو پاک میکرد و با دستش صورت و موهام رو نوازش میکرد که دستش رو پس زدم .
ات: لطفا بهم نزدیک نشو
جیمین: چرا ؟ من میخوام...
ات : نه تو نباید پیش من باشی چون من ...
با اومدن مانلی ( مانلی همون مانی هست که اسمش از این به بعد تغییر کرده و ایده ی خودتون بوده. ) حرفم قطع شد
مانلی : باید زودتر از اینجا بریم ...
(مانلی اسلاید دوم)
.
.
.
امیدوارم خوشتون بیاد و حمایت کنید و از اسم مانلی خوشتون بیاد
- ۱۱.۷k
- ۱۳ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط